کتاب «بازمانده روز» نوشتهی کازوئو ایشی گورو، از شناختهشدهترین نویسندگان معاصر انگلستان توسط نجف دریابندری به فارسی برگردانده شده است. این اثر که سومین رمان این نویسندهی ژاپنیتبار به شمار میآید، در سال ۱۹۸۹موفق به دریافت جایزهی بوکر شده است. «بازمانده روز» در فهرست ۱۰۰ رمان برتر جهان قرار گرفته و فیلمی هم بر اساس آن ساخته شده است. کتاب بسیار مفیدی هست و از آن دسته از رمان هایی که هیچ چیز آموزنده ای ندارند نیست. باید با دقت این کتاب را گوش داد تا متوجه نکات آن شد.
رمان «بازماندۀ روز» اثر ایشی گورو، داستان «پیش خدمتی» پا به سن گذاشته به نام استيونز است كه بيش از ۳۰ سال و در سال های بين دو جنگ جهانی، در سرای لُرد دارلينگتن -متعلق به لُرد بانفوذ انگليسی، حامی نازی ها و دارای نقش شایانی در تصمیم گیری های سیاسی انگلستان- خدمت کرده است.
«بازماندۀ روز» نقطۀ عطفی در کارنامۀ ایشی گوروی ژاپنی الاصل است که جایزۀ معتبر «من بوکر» را در سال ۱۹۸۴ از آن خود کرد. اما ترجمه بی نظیر نجف دریابندری به فارسی نیز در شناساندن نبوغ این نویسنده بسیار اهمیت داشته است و اغراق نیست اگر ترجمه اش را به جای «بیان» تازه ای از «اثر» ایشی گورو، «اثر» تازه ای از نجف دریابندری بدانیم.
قسمتی از متن کتاب:
بعد از آن چند دقیقه ای ساکت ماندیم، بالاخره به خودم دل دادم و گفتم:
«می بخشید، خانم بن. ولی واقعیت این است که ما ممکن است تا مدت مدیدی باز همدیگر را نبینیم. اگر اجازه بدهید، می خواستم یک چیزی از شما بپرسم، که قدری جنبه خصوصی دارد. مطلبی است که مدتی فکر مرا مشغول کرده.»
«البته، آقای استیونز. بالاخه ما باهم دوست قدیمی هستیم.»
«بله، همانطور که گفتید ما با هم دوست قدیمی هستیم. من فقط می خواستم از شما بپرسم، خانم بن. اگر لازم نمی بینید، لطفا این سئوال را نشنیده بگیرید. واقعیت این است که از نامه هایی که در این چند ساله به من نوشته اید، به خصوص از این نامۀ آخری، این طور بر می آید که – چطور بگویم- که شما خوشحال نیستید. با خودم می گفتم نکند با شما به نحوی بدرفتاری می شود. مرا ببخشید، ولی همانطور که گفتم، این مطلب مدتی است مرا نگران کرده. حالا که این همه راه آمده ام و شما را دیده ام، اگر دست کم این را از شما نپرسم خودم را سرزنش خواهم کرد.»
«آقای استیونز، هیچ ناراحتی ندارد. بالاخره ما باهم دوستِ قدیمی هستیم. در واقع خیلی هم به دل من اثر کرد که شما این طور نگران شده اید. در این خصوص می توانم خیال شما را کاملا راحت کنم. شوهر من به هیچ وجه با من بدرفتاری نمی کند. ابدا آدم خشن یا بدخلقی نیست.»
«خانم بن، باید بگویم که این حرف خیال مرا خیلی راحت می کند.»
در باران خم شدم که ببینم اثری از اتوبوس پیداست یا نه. میس کنتن گفت:
«این طور که می بینم، شما خیلی قانع نشدید، آقای استیونز. حرفِ مرا باور نمی کنید؟»
«اوه، این طور نیست، خانم بن، به هیچ وجه. مطلب این است که به نظر می آید شما در طول این سالها خوش حال نبوده اید. یعنی این که –می بخشید – شما لازم دیده اید چندبار شوهرتان را ترک کنید. اگر ایشان با شما بدرفتاری نمی کند، خوب .... پس علت ناخوشحالی شما معلوم نمی شود.»
بازهم توی باران نگاه کردم. بالاخره صدای میس کنتن را از پشت سرم شنیدم که گفت:
«آقای استیونز، چه جوری توضیح بدهم؟ من خودم هم درست نمی دانم چرا این کارها را می کنم. ولی درست است، تا حالا سه بار از خانه رفته ام.» میس کنتن یک لحظه مکث کرد و بنده بازهم به دشتِ آن دست جاده نگاه کردم. آن وقت میس کنتن گفت: «آقای استیونز، خیال می کنم شما دارید می پرسید که من شوهرم را دوست دارم یا نه.»
«واقعا، میس کنتن، من به خودم همچو اجازه ای ....»
«من حس می کنم باید به شما جواب بدهم، آقای استیونز. همان طور که گفتید ما ممکن است تا سال ها باز همدیگر را نبینیم. بله، من شوهرم را دوست دارم . اول دوستش نداشتم . تا مدت مدیدی دوستش نداشتم . آن همه سال پیش که از سرای دارلینگتن رفتم، هیچ باورم نمی شد که واقعا و حقیقتا دارم می روم. فکر می کردم این هم یک حقه ی دیگر است که دارم سوار می کنم، آقای استیونز، برای این که لج شما را در بیاورم. وقتی آمدم این جا و دیدم که شوهر کرده ام، جا خوردم. تا مدت مدیدی غمگین بودم، خیلی هم غمگین بودم. ولی بعد، سال ها آمدند و رفتند، جنگ شد، کاترین بزرگ شد، آن وقت یک روز فهمیدم که شوهرم را دوست دارم. وقتی آدم این همه وقت با کسی سر کند، بالاخره به او عادت می کند...
پشتیبانی خرید:
09332126947