هیچ چیز بیش از یک داستان خوب نمی چسبد خصوصا وقتی پای تجربه ای عجیب در میان باشد که حتما برای خیلی از ما پیش آمده، مثل لحظاتی که می خواهیم حرفی بزنیم اما نمی توانیم، می خواهیم طور دیگری رفتار کنیم اما انگار هیچ اختیاری از خود نداریم. این وقت ها آدم بی دفاع است و انگار افسون چیزی یا کسی شده است؛ انگار خودت از خودت ربوده شدی. قصه افسون سبز هم از همان ماجراهاست، پس با همراه شوید به امید این که از داستان لذت ببرید.
«افسون سبز» نام کتابی به نویسندگی «تکین حمزه لو» است. داستان کتاب درباره خانم دکتری است که در یک بیمارستان با شوهرش آشنا میشود و بعد از مدتی با او ازدواج میکند. خانم دکتر در افکار خود مرد رویاهایش را پیداکرده غافل از این که ... . در بخشی از کتاب میخوانید: «افکارم مثل جنگلی تاریک پر از سوال و سیاهی شک و تردید بود. من نا خداگاه میان این سیاهی دست و پا میزدم. آنقدر سوال در ذهن داشتم که میدانستم تلاش برای پیدا کردن جواب درست برابر است با دست و پا زدن در مردابی که فقط باعث پایینتر رفتن من میشود. این چه پیشانینوشتی بود که داشتم؟ یعنی از ابتدا و از روز اول سرنوشت هر کس مقدر شده و همه مجبور به بازی کردن نقشمان هستیم؟ سوال… سوال… سوال!!! معدهام عجیب درد می کرد. دندانهایم را آنقدر روی هم فشار داده بودم که تا بیخ و بن تیر می کشید قلبم طپش بدی داشت. با هر غلتی که میزدم، از درد به خود میپیچیدم، تعجب میکردم که چه طور هنوز میتوانم درد را حس کنم؟ دیوارهایی که در دوران بچه گی و نوجوانی مرا در امنیتی زیبا، فرو می بردند حالا انگار به هم نزدیک شده بودند، آنقدر نزدیک که مرا در میانشان له میکردند. اتاق دور سرم می چرخید. چشمانم میسوخت. اما خوابم نمیبرد.» در پشت جلد کتاب میخوانید: «داستان، حرکتی لطیف و جذاب دارد... شروع و ادامه کتاب، چنان منطقی و واقعی است که خواننده در چند برگ اول آن، با داستان عجین میشود و کتاب را تا پایان ادامه میدهد و آنچه تامل برانگیز مینماید واقعیتی است ملموس از جامعهای که در آن زندگی میکنیم: دختری زیبا در آستانه پایان تحصیلات خود که به ناگاه در افسون آن نگاهها، غرق میشود و تصمیمی میگیرد که شاید برای بسیاری از دختران جوان جامعه ما ناآشنا نیست: افسونی به رنگ برگ گل...»
پشتیبانی خرید:
09332126947