برادران کارامازوف نوشته فئودورداستایوفسکی، یکی از با ارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپا در نیمه دوم قرن نوزدهم به شمار میآید که نویسنده، قریب به دو سال از زندگی اش را صرف نگارش آن کرد. بسیاری برادران کارامازوف را وصیتنامه داستایوفسکی به ملت روس دانستهاند. این رمان مهمترین اثر و آخرین رمان این نویسنده بزرگ روس است که هرچند از «جنایت و مکافات» از نظر ساخت نازلتر باشد، دارای آنچنان قوت و شدت دریافت و تحلیلی است که آن را به شمار یکی از باارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم درمیآورد.
برادران کارامازوف، رمانی فلسفی است که به طور عمیقی در حوزهٔ الهیات و وجود خدا، اختیار و اخلاقیات میپردازد. داستایوفسكی در بسیاری از آثارش به تشریح خصوصیات انسانها میپردازد. ذرهبین هنرمندانه او ایمان، رنج، تنهایی، عشق، گزینش بین خیر و شر، لطف خداوندی، رهایی از گناه و … را درشت میكند. او اغلب به درون ذهن شخصیتهای آثارش نقب میزد و خواننده را به مكاشفهای درونی با آنها فرا میخواند، كه رهاورد این كار او، شناخت مفاهیم عمیق زندگی است. درك مصائب و مشكلات مردم روسیه، حضور در میان مردم و بازداشت چهار ساله او در زندان سیبری به دلیل انتقاد از اوضاع و شرایط موجود، از مهمترین اتفاقات زندگی وی به شمار میرود. آشنایی او با زندان و جانیها و آدمكشها و فضای دهشتناك و مخوف آنجا، در آثارش به خوبی مشهود است. از زمان انتشار این رمان توسط بسیاری از اندیشمندان و دانشمندان همانند آلبرت اینشتین، زیگموند فروید، مارتین هایدگر، کورت ونگات، لودویگ ویتگنشتاین و پاپ بندیکت شانزدهم مورد تحسین قرار گرفته است و به عنوان یکی از بهترین اثرها در ادبیات شناخته شده است.
گرچه این رمان در قرن نوزدهم نوشته شده است اما بسیاری از عناصر مدرن در آن دیده میشود. داستایوفسکی این رمان را با بسیاری از تکنیکهای ادبی ترکیب کرده است. نویسنده در این رمان، عقاید خویش را نیز مورد سوال قرار میدهد به طوری که او نیز به عنوان یکی از شخصیتهای داستان تبدیل میشود گرچه تنها نقش راوی را دارد. بعضی از قسمتهای داستان توسط یک شخصیت دیگر روایت شده است.
در این اثر محور اصلی داستان بر روی تشریح ارتباطات اشخاص با خودشان و جستجوی ایشان در پی تعدیل و موازنه دور میزند. این چهار فرزند که با همهٔ تضاد اخلاقی و رفتاری به نحو بهم وعجیب دور هم جمع شدهاند، دائم در تلاش برای همزیستی مسالمتآمیز با یکدیگر هستند. هر چهار پسر از پدر متنفرند. کسی که بیش از همه با پدر مخالف است دمیتری است، اما آن که با خونسردی نقشهٔ نابودی پدر را میکشد، ایوان است و آن که در صدد اجرای آن بر میآید، اسمردیاکوف است. با این وصف اوضاع و احوال به زیان دمیتری تمام میشود و او است که محکوم میشود.
این رمان نمونه آن چیزی است که در دوران افول ناتورالیسم، «رمان افکار» خوانده شد و صحنه نمایش اضطرابهای روح اروپایی گردید. داستایوفسکی در هیچیک از آثار دیگر خود به این خوبی نشان نداده است که ادبیات باید برای آشکار ساختن مسائل بیشماری به کار رود که برآدمی بار شدهاند، بیآنکه در دل به وجود آنها اذعان کنیم یا جرئت مقابله با آنها را داشته باشیم.
برادران کارامازوف در مجموع تحلیل مشروح نفسانیات انسانی از دیدگاه اخلاقی محض است. دمیتری از این عقیده چنین عبارت میکند: «دل آدمی چیزی جز نبردگاه خدا و اهریمن نیست.» در حقیقت، ثنویت پرعمقی برسراسر داستان بالگستر است. از سویی، شاهد آلکسی هستیم، شاهد آفریدهای بهرهور از رحمت فطری لیکن نه معاف از مواریث پدری؛ از سوی دیگر، اسمردیاکوف جای دارد که سراپا قانقرازده و پاک محروم از حس مسئولیت است؛ لیکن با این همه، مستعد آنکه در آخرین لحظات به غایت پوچی و هیچی خود پی میبرد و به خودکشی کشیده شود. میان این دو قطب، دمیتری پرحرارت و ایوان شکنجه دیده جای دارند؛ یکی اساساً انفعالی و دیگری خیالبافی دیوانه و درمانناپذیر، لیکن هردو به یکسان فاقد کارایی. فاجعه زندگی آنان سرانجام از خود آنان فراتر میرود. کار دمیتری به آنجا میرسد که قادر به فایق آمدن بر اوضاع و شرایط نیست؛ شرایطی که در آغاز مایه درد و رنج یأسانگیز وی میشوند و سپس وی را ناگزیر از تحمل پیآمدهای جرمی که از او سر نزده است میسازند. فاجعه زندگی ایوان بر اثر انتزاع و جنون فکری از وی فراتر رفته است به حدی که دیگر برای بیان درد خود وسیلهای جز خواندن یکی از نوشتههای خویش، که در رمان مندرج است، نمییابد. نام این نوشته افسانهای، «مفتش اعظم عقاید» است: ایوان چنین خیال میبندد که مسیح به میان آدمیان بازگشته است و یکی از مأموران اسپانیایی تفتیش عقاید درباره وی داوری میکند و به این جرم محکومش میسازد که آدمیان بیش از آن ضعیف و خسیس و حقیرند که برحسب احکام او زندگی کنند. نجاتدهنده خواهان آن است که آدمیان عشقی که آزادانه پذیرفته شده باشد در دل داشته باشند؛ لیکن برای رمه انسانها باری از بار آزادی گرانتر نیست. مفتش اعظم کار مسیح را «تصحیح» کرده است: قدرت و معجزه و مرجعیت را به جای ایمان به عشق و آزادی نشانده و از این راه بر گردن عاصیان بینوا طوق بندگی افکنده است. لیکن، در عوض، زندگانی آرام و معاف از محرومیت برای آنان تأمین کرده است. هرگاه مسیح رسالت خود را از سر میگرفت، این آرام و قرار گرفته میشد: از اینرو وی محکوم به ارتداد خواهد بود. مسیح به سخنان هراسانگیز و روشنبینانه مفتش عقاید جواب نمیدهد. بلکه «در عین سکوت به پیرمرد نزدیک گشته بر لبان بیخون نود سالهاش بوسه مینهد؛ آن مرد، که در جا خشکیده است، دروازه زندان را به روی مسیح میگشاید».
جوهر رمان برادران کارامازوف در همین افسانه نهفته است: جلوه عشقی که در این افسانه مستتر است – عشقی که در دل زوسیما سالخورده و آلکسی مملو است – اساساً جنبه عرفانی دارد. این افسانه از آن جهت بسیار مهم است که دو نیروی فایق در نفس داستایفسکی را مینمایاند: از سویی، ایمان به نیکی پنهان در فطرت آدمی، آن نیکی که صورت مسیحایی همبستگی بیحد و مرز انسانی بروز میکند؛ از سوی دیگر، علم به وجود شقاوتی انسانی که پیوسته به راندن آدمی به سوی غرقاب گرایش دارد. با این تلقی کاملاً پاسکالمآبانه – چیزی بیش از آنچه بتوان سایهای نسبتاً نحس و نامیمونش خواند با هم درمیآمیزند و این دو عامل چندان خلط میشوند که تمیزشان از یکدیگر دشوار است. در این بازی پنهانی، که نیکی و بدی در یکدیگر رخنه میکنند و در کارگردانی این عناصر، بدانسان که ناچیزترین پندار یا کردار بازیگران اصلی، بازتاب آنها باشند، میتوان یکی از انگیزههای اساسی فلسفه و هنر داستایوفسکی را بازشناخت و مقصود از بسط و پرورش بعدی این رمان، که حاوی سرگذشت آلکسی در زمان اعتکاف او در صومعهای است، اثبات پیروزی وضع عرفانی است بر منطق غیرانسانی ایوان و ثنویت ذاتی آدمی، وضعی عرفانی که با نشان اخوت و صلح کل شاخص میگردد. داستایوفسکی نیز همواره تلاش داشت به همین اخوت و صلح کل برسد بیآنکه، به خلاف تولستوی، هرگز بتواند آن را در دستاورد هنری خود جامه عمل بپوشاند...
پشتیبانی خرید:
09332126947